شعر حقیر در وصف حال و روز کنونی پرستاری که در جلسه روسای هیئت مدیره ها قرئت شد
چونکه درویشی بدیدی نان بده انگش نزن
گر نداری نان سلامش را بده سنگش نزن
بر تن رنجور و افتان پرستاری کنون
تهمت تریاک و حب و مصرف بنگش نزن
اندر این آشفته بازار و در این بیغوله راه
کره خر را جای خود بفروش و تو رنگش نزن
با هزاران طرح خام و یک شبه در جنگ او
خنجر از پشت و تبر را بر تن لنگش نزن
تازه هر کس با همان نام قدیمش آشناست
با دو صد عنوان نو نامی بدآهنگش نزن
هر که از ره می رسد با کوبه می کوبد درش
جان من از ره رسیده لااقل زنگش نزن
دیر وقتی ساز ما را هیچکس ناکرده کوک
چونکه ماهر نیستی با ناخنت چنگش نزن
ما همه از ابتدا اهل بخیه بوده ایم
کی نخی را باز کرده خواهشا انگش نزن
هشت سالی بر سر قانون گره افتاده بود
تعرفه حاشا, گره بر حنجر تنگش نزن
ما در این طرح تحول حالمان بهتر نشد
حال بهتر پیشکش از لطف خود سنگش نزن
شعر از جناب آقای بزازکاهانی